سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
فرزند مرده تواند خفت ، و مال ربوده دیده بر هم نتواند نهفت . [ و معنى آن این است که او بر کشته شدن فرزند شکیبایى دارد و بر ربوده شدن مال طاقت نیارد . ] [نهج البلاغه]
 
امروز: یکشنبه 103 آذر 11

بسمه تعالی

نوع بینش هر فرد و جامعه به انسان، تعیین کننده نوع نیازسنجی و ارائه راه حل در جهت بهینه ساختن زندگی او به شمار می‌رود. یکی از نقدهای اساسی به تمدن امروزی به ویژه تمدن غربی در نوع نگاه به انسان است که خود در عین حال که بسیاری از نیازهای او را تأمین کرده، مشکلات فراوانی را نیز در پیش پای او گذاشته است. در این نوشتار نگاهی به انسان‌شناسی مسیحیت صورت گرفته و در مواردی نقدهایی هر چند به صورت خلاصه نسبت به آن صورت می‌گیرد. تا شاید مقدمه‌ای باشد در جهت معرفی انسان‌شناسی صحیح اسلامی

دستور العمل مسیحیت برای نابسامانی‌ها[1]

مقدمه

جهت بحث در دستورالعل مسیحیت، نظریه آن را در ارتباط با انسان و جهان، به صورت خلاصه ذکر می‌کنیم.

نظریه مسیحیت درباره جهان

اگرچه مسیحیان در ارتباط با این مسئله اتفاق نظر ندارند، اما به طور کلی می‌توان گفت که مسیحیت، به خدائی که استقرار در مکان و زمان داشته و محدود باشد، معتقد نیست، اگر چه برخی اعتقادات آن‌ها به صورت ضمنی همین ادعا را ثابت می‌کند. مسیحیت معتقد است که خداوند در این عالم مادی هست و بر همه جهان، نفوذ مطلق دارد و به اعتباری، همه وقت و در همه جا حضور دارد. او ماوراء و خارج از جهان اشیاء و زمان است. اگر چه برخی تفسیرهای مخالف و مرتدانه صریح از خدا نیز وجود دارد.

مسیحیت معتقد است که جهان مخلوق خداوند بوده و خداوند برتری ما فوق تصور دارد. در این زمینه نیز برخی این عقیده را نه یک حقیقت، که بلکه آن را اسطوره‌ای از میان اسطوره‌ها معرفی می‌کنند. و شاید این به دلیل حس‌گرایی و تجربه‌گرایی افراطی باشد که هر شناخت غیر تجربی را بی‌معنی‌ اعلام می‌کند. لذا برخی اعلام می‌کنند که این اعتقادات و این سخنان، در حقیقت تصدیق و ارضای عواطف و تمایلات است. و گویی ما خدا را فقط خیال می‌کنیم و اعمالمان را در برابر خدای خیالی تصور می‌کنیم! استیون سن، این تصور را هم زیر سؤال می‌برد و می‌گوید شاید کسی نخواهد به این خدای خیالی هم اعتقاد داشته باشد!

برخی معتقدین به مسیحیت، علم تجربی و ادعای مسیحیت را در تعارض ندیده و آن دو را مکمل همدیگر می‌دانند.

نظریه مسیحیت درباره انسان

آئین مسیحیت انسان را در ارتباط با خدا می‌داند و کمال او را نیز در  همین ارتباط معرفی می‌کند. خدا انسان را خلق کرد تا جایگاهی ویژه به او ببخشد. و در این مسیر، او را شبیه خود خلق کرد. انسان موجودی است منحصر به فرد که بر اساس توانایی‌های خاص می‌تواند هدف خلقت خویش را برآورده کند. او از خاک آفریده شده است. و فناناپذیر بوده و به عقیده مسیحیت، زندگی پس از مرگ دارد.

راه رسیدن به هدف حقیقی، عشق به خدا و عشق به زندگی طبق خواست خداست.

تشخیص نابسامانی

انسان مخلوق خداست و نابسامانی در این است که او گناهکار شده و از آزادی خدادادی سوء استفاده کرده و ارتباط خود با خدا را قطع نموده است. مسیحیت، حداقل در برخی فرقه‌ها بر این نظر است که منشأ و ماهیت گناه، اساساً جنسی است. گناه زمانی صورت می‌گیرد که خواسته انسان، مخالف خواست خداوند باشد. و در این صورت است که با خدای خود بیگانه می‌شود.

دستورالعمل برای نابسامانی ها

بعد از روشن شدن جهان‌شناسی و انسان‌شناسی مسیحیت و تشخیص نابسامانی‌ها از سوی آن، نوبت به این می‌رسد که ببینیم دستور العمل مسیحیت برای رفع نابسامانی‌ها چیست؟

هر گونه دستورالعمل برای رفع نابسامانی‌ها، مترتب بر نوع معرفی انسان و جهان است. در اناجیل اربعه، عیسی (ع) این چنین معرفی می‌شود: «نجات دهنده انسانها، باب نجات ، شبانی دل سوز، درخت تاک حقیقی که پیروانش ‍ شاخه های آن هستند، قیامت و حیات، راه حقیقت و زندگی ، نماینده خداوند در زمین ، نان زندگی، و بالاخره کسی که خداوند پدر او است . سخنانی که او بر زبان می آورد، از آسمان ها و زمین جاودانه تراند، او قضاوت جهان را بر عهده خواهد داشت.»[1]

در آئین تحریف شده مسیح باور عامه بر این است که : خداى پدر، خداى قادر و توانا استکه آفریدگار آسمان و زمین و موجودات است . خداى پسر یعنى عیسى در دست راست پدر و در بین این پدر و پسر، روح القدس قرار دارد. یعنی آب + ابن + روح القدس تثلیث

پولس نخستین کسى است که پایه هاى الوهیت عیسى را در میان مردم پى ریخت . او مى‌گفت:  مسیح نجات دهنده ، ملکوت الهى را در زمین مستقر مى سازد، پس از قیام بار دیگر رجعت خواهد کرد، پس عیسى نجات بخش ‍ این جهان و آن جهان است.  او خدا است، موجودى است که قبل از هر کس ‍ و هر چیز بوده و همه چیز از او به وجود آمده است.

بر اساس این آئین تحریف شده، خدا کلمه است‌، و کلمه در عیسی حلول کرده و به تبع آن در دیگر مردم هم که پیروان او هستند، کلمه حلول می‌کند. پدر و پسر و روح القدس سه شخصیت در یک وجود مجرد است که در ازلیت متساوى و برابراند و تشکیل تثلیث دین عیسى را مى دهند.[2]

از طرفی عقیده بر این است که خداوند بر اساس نظریه بخشایش و محبت، گناهان را می‌بخشد.  و اگر انسان‌ها فرامین و دستورات او را به خوبی اجرا کنند، به عنوان امت او باقی خواهند ماند. اما نکته مهمی که باید بدان اشاره شود این است که کشته شدن عیس به خاطر گناهان افرادی بود که بعد از او به دنیا می‌آمدند. و این راهکار و دستورالعمل دیگری است که در مسیحیت به آن اشاره می‌شود.

به عبارت دیگر لازم است بین انسان و خدا، ارتباطی سالم برقرار شود اما چون این ارتباط به درستی برقرار نشده است، خداوند، حیات، مرگ و دوباره برخاستن عیسی را وسیله ارتباط بین خود و انسان قرار می‌دهد. می‌توان گفت که این اعتقاد، نقطة اتفاق همه مسیحیان است. و این اعتقاد که عیسی هم فرزند الهی و هم فرزند انسانی خداست. به عبارت دیگر قبول تجسیم خداوند، از ضروریات آئین مسیحیت است. یعنی به صورت کلی می‌توان گفت که راهکار نجات انسان در عقیده به تجسیم خداوند است. چرا که با این اعتقاد است که خداوند حداقل با واسطه عیسای مسیح در جسم فرد حلول می‌کند و زمانی که فرد توانست این ارتباط حلولی را با خدای خویش برقرار سازد، مورد توجه خداوند قرار گرفته و به سوی کمال حرکت می‌کند چرا که به جزء افرادی قرار می‌گیرد که عیسای مسیح به خاطر کفاره گناهانشان کشته شده است.

البته هیچ یک از این اعتقادات نهایت نجات نیست و مایه اساسی نجات فرد در گروه عضویت در کلیسا است. یعنی بدون عضویت در کلیسا، کشته شدن مسیح نیز مایه نجات و کفاره گناه قرار نمی‌گیرد. به عبارت دیگر برای بخشیده شدن و اتصال ارتباط با خدا، تولدی جدید لازم است و این تولد بسته به این است که فرد در مسیح باشد. و این تولد جدید نه یک چیز دفعی که بلکه فرایندی و تدریجی خواهد بود. یعنی فرد باید در یک فرایند مادام العمر زندگی‌ای داشته باشد که ناظر بر فراسوی زندگی در این دنیا تا قیامت برای رسیدن به کمال باشد.

اما یکی از تناقض‌های حل ناشده در این آئین، مسئله اختیار است که چطور فرد باید به این فرایند روی آور شود و در عین حال عیسی‌(ع) کفاره گناهان شده است. یعنی اگر رهائی از گناه تنها در گرو کشته مسیح است، پس انتخاب انسان چه لزومی دارد؟، و اگر اختیار و انتخابی است، چه لزومی برای کفاره بودن مسیح وجود داشت؟

این عقیده به گونه‌ای ضد عقلانی محسوب می‌نماید‌ که استیون سن، انسان‌شناسی مسیحیت و راهکارهای او را نه یک نظریه علمی، که بلکه به مثابه یک فرانظریه می‌داند که به ارائه راه زندگی می‌پردازد. او معتقد است که چنین اعتقاداتی به علت ضدیت با خرد و تجربه، صرفاً قابلیت پذیرش از سوی ایمان‌گرایان را دارد.[3]

ضمیمه فصل چهار

از آنجا که در متن این فصل برخی شبهات کلامی و فلسفی به صورت ضمنی یا صریح، مطرح شده است، آقای خسرو باقری بحثی را در ارتباط با خداشناسی و برخی مسائل مطرح شده در این فصل مطرح کرده‌اند.

1) مشکلات فلسفی اعتقاد به وجود خدا

ابتدا به بحث مشکلات فلسفی اعتقاد به خدا پرداخته و آراء برخی افراد را در این زمینه آورده و بررسی کرده‌اند. ایشان از هیوم شروع می‌کند. این انتقادات به صورت عمده متوجه دو گونه برهان در مورد وجود خداست: یکی برهان پیشینی یا معرفة  الوجودی که کاری به تجربه و امور واقع ندارد و صرفاً از طریق مفهوم خدا یا واجب‌الوجود بر وجود او استدلال می شود. به این صورت که مفهوم خدا ویژگیهایی دارد که مستلزم تصور وجود برای اوست.            
اما هیوم می‌گوید چون اثبات وجود خدا ناظر به یک امر واقع است، پس  برهان مذکور نمی‌تواند کارساز باشد. لذا باید به برهان پسینی و تجربی استدلال کرد. اما این برهان را نیز از دوجهت قابل خدشه می‌د اند. یکی اینکه یقینی نیست، و دیگر اینکه مفید نیست. یقینی نیست به این دلیل که موضوع مورد بررسی کاملاً خارج از تجربه است، و مفید نیست به این دلیل که نمی‌توانیم با اتکا به علت شناخته شده آگاهی تازه‌ای نسبت به طبیعت پیدا کنیم و بر اساس آن اصولی کلی برای کردار و رفتار خود به دست آوریم. و اصولاً علی دانستن جهان نیز با مشکلاتی مواجه است.             
کانت سه برهان معرفه‌الوجودی، برهان علت اولی و برهان اتقان صنع را برای اثبات خدا ذکر کرده و هیچکدام را کافی نمی‌داند. چرا که از نظر او مفهوم "وجود" یک محمول واقعی مانند سختی سنگ نیست که ما بر چیزی حمل کنیم. و لذا نمی‌توان بین خدا و وجود ارتباط حقیقی برقرار نمود.         
ما اجمالاً این نقد را می‌پذیریم لذا بزرگان ما به طرف برهان صدیقین رفته‌اند، یعنی ابتدا به اصالت وجود را بررسی کرده‌اند و سپس به حقیقت وجود خدا پرداخته‌اند.                   
کانت معتقد است که برهان علت اولی نیز در اینجا مفید نیست چرا که بین خدا و پدیده‌ها نمی‌توانیم تعاقب زمانی تصور کنیم. و اصل علت اولی آنجایی است که ما بتوانیم تعاقب زمانی را تصور کنیم.     
برهان اتقان صنع، هم اشکال برهان سابق را دارد و هم این اشکال را دارد که در نهایت، اثبات وجود ناظم و مدبر می‌کند نه اثبا وجود خالق و خدا.      
فلاسفه اسلامی برای رهایی از اشکال و نقادی مقدر کانت، به جای "ضرورت ذاتی منطقی"، به "ضرورت ذاتی فلسفی" پرداخته‌اند. چرا که ضرورت منطقی ناظر به کیفیت حکم عقل است نه از نظر واقع و نفس‌الامر. یعنی حکم عقل به ضرورت، مشروط به این است که ذات موضوع، محفوظ و باقی باشد. (در ضرورت ذاتی)، یا اینکه ذات موضوع علاوه بر بقاء واجد حالت معینی نیز باشد. (در ضروت وضفی و شرطی در مقابل ذاتی)     
اما ضرورت ذاتی ناظر به واقع و نفس الامر است. یعنی اینکه موجود وصف موجودیت را به نحوی داشته باشد که این ضرورت را مدیون چیزی یا کسی نبوده و قائم به نفس باشد. و اگر موجودی این ضرورت را به نحوی که مدیون دیگری باشد، داشته باشد، ضرورت غیری نامیده می‌شود. در ضرورت ذاتی وصف موجودیت به صورت ازلی و ابدی برای شیء ثابت خواهد بود. در حالیکه در ضرورت ذاتی منطقی، شرط بقاء موضوع مطرح ا ست. و این که موضوع در وجود خود هم ضرورت ذاتی وجودی داشته باشد، اصلاً مد نظر نیست.     
در این گونه از ضرورت نقطه شروع بحث وجود است و آنچه در ورای ذهن موجود است. و نظر به ماهیت یا مفهوم خدا ندارد. و لذا در این برهان می‌گوییم آنچه حقیقتاً و ذاتاض موجود است، و این وجود، ذاتی او بوده و مدیون هیچ شخص و کس نیست. لذا آنچه واقعی است، وجود است. و امور دیگر واقعی عین وجودند. و غیر آن یا نیستی است یا ماهیت، که در هر دو صورت غیر واقعی خواهد بود.       
اما در مورد اشکال به برهان علت اولی باید گفت، اشتباه از آنجا نشأت گرفته که تصور شده علیت ضرورتاً مستلزم تعاقب زمانی است که باید گفت که ممکن است به جای تعاقب زمانی، تقارن زمانی باشد. مانند حرت عصا و دست. پس علیت یک قانون واقعی و خارج از ذهن ماست. و ثانیاً این قانون از شئون واقعیت مطلق بوده و اختصاص به ماده و روابط مادی ندارد.        
در مورد وجود خیر و شر در جهان باید گفت که اولاًْ ابطال‌پذیری یا ابطال‌ناپذیری قضیه "خدا وجود دارد،" چون یک قضیه فلسفی است، فقط با بیان فلسفی خواهد بود. چون خود قضیه فلسفی است. لذا انتظار این که این قضیه در عالم  تجربی، ابطال‌پذیر باشد، باطل است. [همچنانکه ابطال‌پذیری یا ابطال ناپذیری قضیه "شرط علم بودن یک قضیه، ابطال‌پذیری اوست" یک قضیه فلسفی است. در مورد خیر و شر هم اگر دلایل قانع کننده‌ای برای وجود آنها داشته باشیم، مانعی بر سر راه آن نبوده و با علیم و قدیر بودن خدا تناقض ندارد. به اضافه اینکه در عالم خارج یک طرف قضیه انسانی است که تمایلات متعدد داشته و انتخاب‌های متعدد دارد.

2) حیات پس از مرگ

مؤلف معتقد است که حیات پس از مرگ نیز مشکلاتی دارد که در جواب گفته می‌شود که اگر در حیات پس از مرگ فضا و زمان از اشیاء سلب می‌شود، اشکال وارد خواهد بود. اما چون این بعید است که مدعای مسیحیت باشد، لذا اشکال هم وارد نخواهد بود.

3) اختیار مطلق خدا و آزادی انسان

اشکال این است که چطور هم خدا اختیار مطلق دارد و همان آزاد بوده و قدرت انتخاب دارد؟ در جواب گفته می‌شود. اختیار انسان در طول اراده و اختیار خدا خواهد بود و نه در عرض آن.

[باید توجه داست که این جواب، خیلی به مسیحیت نپرداخته است.] چرا که در مورد مسیحیت، مؤلف این اعتقاد را داشت که بین اختیار انسان و عدم اختیار او نیز تعارض وجود دارد، که به نظر می‌رسد تا حدی وارد باشد.]

 

 



[1]. تاریخ ادیان و مذاهب جهان، نسخة اینترنتی سایت غدیر

[2]. همان، بخش مربوط به وقایع پولس مسیحی شده و عقاید انحرافی او

[3]. البته باید متذکر شد که ایمان‌گرایی به معنای صحیح آن ملازم با عقل است، و آنچه استیون اشاره می‌کند، چیزی غیر از ایمان‌ واقعی می‌باشد. و به عبارت صحیح چیزی غیر از ایمان است.



[1]. بر اساس بخشی کتاب "هفت نظریه درباره طبیعت انسان" با تلخیص و اضافات

 


 نوشته شده توسط زاهدی‏پور در چهارشنبه 86/1/22 و ساعت 12:29 عصر | نظرات دیگران()
درباره خودم

گروه 4جامعه‏شناسی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) قم
مدیر وبلاگ : زاهدی‏پور[165]
نویسندگان وبلاگ :
قاسم ابراهیمی پور (@)[60]

محمدقدیر دانش[8]
حمید فاضل قانع
حمید فاضل قانع (@)[14]

عوضعلی سعادت (@)[5]

عبدالله دانش (@)[19]

محمد علی نظری[8]
سید محمد جعفری (@)[4]

امان الله فصیحی[8]
محسن طوسی[6]
سلمانعلی رحیمی[8]


آمار وبلاگ
بازدید امروز: 7
بازدید دیروز: 7
مجموع بازدیدها: 211928
جستجو در صفحه

خبر نامه